سلام.
خجسته میلاد پاره تن رسول، گل خوشبوی بتول، متحیر کننده عقول، امام رئوف و رحمت شمول علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد.
ای راهب کلیسا کمتر بزن به ناقوس
خاموش کن صدا را، نقاره می زند طوس
آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان؟
بردار جان خود را، با ما بیا به پابوس
آنجا که خادمینش از روی زائرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس
مطمئنا یکی از مشهورترین القاب آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام ضامن آهو می باشد.زمان رو مناسب دیدم که در این پست هنگدان به منشا این لقب بپردازم.در این خصوص دو داستان موجود است که ابتدا اولی رو که مشهورتر است خدمت دوستان عرض کنم و سپس به داستان واقعی و مستند خواهم پرداخت.
![](http://img.tebyan.net/big/1386/04/145244614098632518022613621083016722947.jpg)
داستان اول
صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی
به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا
علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریففرما بوده است، میاندازد. صیاد
که میرود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه میشود.
ولی چون آهو را صید و حق شرعی خود میداند، در مطالبه و استرداد آهو
مبالغه و پافشاری میکند. امام حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به
شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمیپذیرد و به عرض
میرساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، میخواهم و لاغیر
... و آن وقت آهو به زبان میآید و سخن گفتن آغاز میکند و به عرض امام
میرساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنهاند و چشم بهراهاند که بروم و
شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا
نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و
تسلیم صیاد شوم...
حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرماید و خود را به
صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و بهسرعت باز
میگردد و خود را تسلیم شکارچی میکند. شکارچی که این وفای به عهد را
میبیند، منقلب میگردد و آن گاه متوجه میشود که گروگان او، حضرت علی بن
موسی الرضا صلوات الله علیه است. بدیهی است فوراً آهو را آزاد میکند و
خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد. حضرت
نیز مبلغ معتنابهی به او مرحمت میفرماید و بهعلاوه، تعهد شفاعت او را در
قیامت نزد جدش میکند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را
آزاد شده حضرت میداند اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ لانه و بچگان خود
میدود...
و اما داستان دوم
...چون روز پنجشنبه برای زیارت رضا علیهالسلام از او اجازه خواستم. گفت بشنو
که درباره این مشهد ( یعنی این محل شهادت) با تو چه میگویم. در روزگار
جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران
میشدم و لباسها و خرجی و نامهها وحوالههایشان را بهستیزه میستاندم.
روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز همچنان
به دنبال آهو میدوید تا بهناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو
ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد ولی به او نزدیک نمیشد.
هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز نمیجست و از جای خود تکان
نمیخورد؛ ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور میشد، یوز هم
او را دنبال میکرد. اما همین که به دیوار پناه میبرد، یوز باز می گشت تا
آن که آهو به سوراخ لانهمانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط
[معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود
و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه
صوفیه، نقل شده است.] (تعبیر جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر) شدم، و از
ابی نصر مقری (که لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت یا دیگر مقابر اطراف قبر و
داخل رباط بوده است) پرسیدم: آهویی که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت:
ندیدمش.
آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگلهای آهو و رد
پیشابش [ادرار] را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان
بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در
نیابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی میآورد، وگرفتاریای
پیدا میکردم، بدین مشهد روی و پناه میآوردم، و آن را زیارت و از خدای
تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت میکردم و خداوند نیاز مرا بر میآورد،
ومن از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید. خدا پسری به من مرحمت
فرمود، و چون آن پسربچه به حد بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد
برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری
به من ارزانی فرمود. هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی
نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله
برکات این مشهد سلام الله علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم
روی داد.
حال ملاحظه بفرمایید که شیخ (ره)(شیخ صدوق) این داستان را از که روایت می کند و این واقعه برای که روی داده است و ناقل آن کیست؟
گوینده اصلی داستان که خود همان شکارچی بوده است، ایرانی پاکنهاد و
آریایی نژاد و امیر دلیر و بزرگوار و نجیب و آزاده خراسانی خراسان، یعنی
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، معروف و مشهور و گردآورنده «شاهنامه
ابومنصوری» است.
برگرفته از کتاب: چهار مقاله، احمد مهدوی دامغانی.
زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم خسته ام تنها به دادم می رسی؟
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمین دُردانه زهرا به دادم می رسی؟
یا امام رضا(ع).