یکــــــــی از آفــــــات علم اخلاق، آنست که به قضایای اخلاقی، بصورت استقراء نگاه کنیم. وقتی در علـــوم طبیعی به تناقصی می رسیم، عقل بما حکم می کند تا آن ایراد را به علت و قانون آن پدیده تعمیم دهیم و تا آنرا غسل تعمید نداده ایم، نپذیریمش. از اقلیدس و فیثاغورس به این طرف، چنین روشی - بدرستی - باب شده.
و امـــــــا در مــــــورد دیـــــن نیز
- متاسفانه - چنین اجهافی شده. اساس دین، هیچگاه در جهت جلوگیری از تفکر و
یا پیشرفت تدوین نشده. ولی همانند هر فلسفه ای، هنگـــــام کاربرد آن،
دچار مشکل و لغزش می شویم. بسیاری از نظریات و راهکارهــا که در مقام
نظریه، کاملاً مفید بوده اند، هنگام اعمال به وضعی مشــابه گرفتار شده
اند. صرفنظر از برخی تعصبات، می توان به سوسیالیسم و یـــا آریستوکراسی
افلاطونی و یا حتی همین دموکراسی و یا فــراسوی نیک و بد نیچه، اشاره کرد.
دیـــــــن
- آنچنــــــانکه بــارها تکرار شده - تا زمانی که بدست سردمداران خودنگر
و جاه طلب نیفتــاده، حاوی بهترین راهکارهای رسیدن به سعادت است. همین که
دیـــن را افیون نامیده اند، خود گویای قدرت شگرف آن است. دین همانند ظرف
کشت است کـه در آن هر چه بکاری، با سرعت رشد می یابد.. اندیشهء نیکو و یا
کــردار اهریمنانه.
اینــــکه آنهــــــا بـــــدون دین، چه کردند و
ما با دین چه، اساساً ارتباطی به دین ندارد. عامل اصلــی خودخواهی، منفعت
طلبی و حسادت ما انسانهاست که وقتی در بوتهّ دیـــن قرار می گیرد، غولی می
شود که از چراغ عقل و خرد خارج می گردد و همه را می بلعد.