هنگدان ...

ای شکست من، جسارت جاویدان من! من و تو به طوفان می خندیم.جبران خلیل جبران

هنگدان ...

ای شکست من، جسارت جاویدان من! من و تو به طوفان می خندیم.جبران خلیل جبران

اهمیت نوشتن برای دانشجویان(ایده)

این مطلب رو از وبلاگ فیلترشده! ایده نقل میکنم که متعلق به آقای طالب موذنی میباشد.

سالهای دوران کارشناسی ارشد که می دیدم دوستانم برای آزمون های زبان انگلیسی جهت اخذ پذیرش از دانشگاه های خارج خود را آماده می کنند، نکته ای نظر مرا جلب کرد. تا آن موقع فکر می کردم برای ارزیابی میزان تسلط بر زبان انگلیسی، فقط صحبت کردن، درک مطلب و شنیدن مهم است. فکر می کردم کسی زبانش خوب است که به خوبی صحبت کند و یا مثلاً هر گاه فیلمی را می بیند، آن را می فهمد و یا وقتی که متنی می خواند آن را درک می کند. به مهارت نوشتن فکر نمی کردم و در یادگیری زبان، آن را مثل سوادی می دانستم که ممکن است یک آدم بی سواد نداشته باشد ولی بتواند به خوبی صحبت کند و به خوبی حرف های دیگران را بفهمد. مهارت در زبان را در همین 3 بخش می دیدم. اما آنچه در آن سالها به آن دقت کردم اهمیت و وزن بخش نوشتن در آزمون های زبان بود. برایم جالب بود که در ارزیابی نهایی این آزمون ها نمره این قسمت دقیقاً به اندازه نمرات بخش های دیگر مهم است.

    تا آن موقع چه در سال های مدرسه و چه در دوران دانشگاه، به یاد نمی آورم که کسی در مدرسه و یا دانشگاه توضیح و توجیهی برای اهمیت نوشتن ارایه داده باشد. البته در مدرسه درسی به نام انشا داشتیم و همیشه لازم بود که مطلبی را در حد یک یا 2 صفحه ولو در حد یک خاطره بنویسیم، اما هیچوقت انگیزه ای برای نوشتن نداشتم، چون واقعاً نمی دانستم که این نوشتن ها برای چیست و کدام بخش ما را فعال می کند و چه تأثیری در موفقیت تحصیلی و یا شغلی در زندگی آینده دارد. فقط معلمان موضوع می دادند و ما سمعاً و طاعتاً می نوشتیم.          

    در آن زمان ها (سالهای کارشناسی ارشد) این موضوع باعث شد که بدون آنکه دلیل قانع کننده ای از جایی پیدا کرده باشم، به این فکر کنم که در یادگیری یک زبان، نوشتن به اندازه صحبت کردن و شنیدن مهم است و به این نتیجه برسم که لابد نوشتن برای ادامه تحصیل و کسب موفقیت های بعدی در دانشگاه ها ضروری است. هر چه فکر می کردم نمی توانستم باور کنم که هم وزن بودن مهارت نوشتن با صحبت کردن و درک مطلب در آزمون های زبان خارجی فقط بخاطر یادگیری و یا ارزیابی زبان است، این شد که به این فکر کنم که این همه اهمیت قایل شدن خارجی ها برای این موضوع فقط بخاطر مسأله زبان نیست. حتی اهمیت این موضوع را فقط در این نمی دانستم که دانشجویان این مهارت را برای نوشتن گزارش و یا پاسخ به سؤالات امتحانی در آزمون های درسی نیاز دارند. نمی توانستم بپذیرم که نوشتن یک گزارش و یا پاسخ به سؤالات امتحانی آن قدر سخت باشد که لازمه اش یک مهارت نویسندگی آنچنانی در حد مهارت صحبت کردن باشد. نهایتاً به این نتیجه رسیدم که لابد یکی از رمزهای پیشرفت تحصیلکرده های خارجی در همین است که آنها قدرت نوشتن دارند و اصولاً بحث نوشتن، یادگرفتن زبان و یا توانا شدن در نوشتن گزارش و یا پاسخ به مسایل امتحانات درسی نیست. ندیده معتقد شدم که برای یک تحصیل کرده نویسندگی لازمه پیشرفت او است و ضرورت این مهارت همسنگ ضرورت مهارتهای صحبت کردن، خواندن و شنیدن است. به عبارتی معتقد شدم که همانطوریکه یک تحصیل کرده موفق، چشمش می تواند متنی را خوب بخواند، گوشش می تواند صدایی را خوب بشنود، زبانش می تواند کلامی را خوب بگوید، ذهنش می تواند ایده ای را خوب بگیرد؛ دستش هم باید بتواند متنی را خوب بنگارد. همین اعتقاد انگیزه ای شد که شروع به نوشتن کنم. آن موقع ها مهم نبود که چه بنویسم و یا در مورد چه بنویسم و یا با چه زبانی بنویسم. حتی مهم نبود که برای دیگری بنویسم یا برای خودم بنویسم و حتی مهم نبود که کسی آن را بخواند. همچنین مهم نبود از اجتماع و فرهنگ و دین و سیاست بنویسم و یا از رشته خودم. فقط و فقط مهم این بود که بنویسم و شد که بنویسم. شروع کردم به نوشتن اول و بیشتر برای خودم، بعداً و کمتر برای دیگران. آن موقع آنقدر در این کار کند بودم که گاهی اوقات برای بعضی موضوعات برای یک صفحه 3-4 ساعت وقت می گذاشتم.

    زمانی که در دانشگاه شیراز، کارگاهی آموزشی برای روزنامه نگاری گذاشته بودند. مثل خیلی از برنامه های دیگر برای اینکه ببینم چگونه است شرکت کردم. سخنران جلسه می گفت هنگامی که دارید چیزی می نویسید چیزهای جدیدی به ذهنتان می آید گواینکه نوشتن خلق ایده می کند. تعجب می کردم چون تا آن موقع فکر می کردم که اول باید چیزی به ذهن بیاید بعداً آن را نوشت. این نکته را تا سال های سال نمی توانستم باور کنم اما آن را فراموش نکردم و بالاخره زمانی دیدم که آن سخنران درست می گفت. برای نویسنده نوشتن ایده می آورد. نوشتن هم مثل حرف زدن است که گاهی اوقات که با مسأله ای مبهم مواجه می شویم و به جای سکوت و تأمل، حرف می زنیم و خودبخود جوابی به ذهنمان می آید. نوشتن در واقع فعال کردن بخشی از توانایی های درونی ما است که منجر به خلق و آفرینش می شود. چه بدرستی واژه ای را برای این کار برگزیده اند: انشا در ایران و Composition در کشورهای انگلیسی زیان که هر دو به معنای ترکیب کردن و ساختن است. ما در مدرسه فکر می کردیم که انشا فقط ساختن جمله است و نه ساختن های دیگر. اما حقیقت این است که نوشتن، ساختن ایده و اثر است. نوشتن فقط ساختن ساخته ها نیست که خودش سازنده هم است.

    نکته دیگر در باب ضرورت و اهمیت نوشتن، تقویت دیگر بخش های مهارتی ما است. همانطور که دستان یک دونده در سرعت دویدن او تأثیر زیادی دارد طوریکه نداشتن دست برای این ورزش که آن را با پا انجام می دهند معلولیت محسوب می شود، برای یک تحصیل کرده هم دست (نوشتن) چنین تأثیری روی فکر و زبان و درک او دارد. چه بسا ممکن است کسی گوینده خوبی باشد اما خوب نگوید. به هر حال مهارت های ذهنی روی هم مؤثر هستند و تقویت یکی منجر به تقویت دیگر بخش ها می شود.

     مطلب دیگر در باب ضرورت نوشتن، نشان دادن میزان توان و اعتبار یک فرد، دانشگاه، منطقه، جامعه و کشور است. تقریباً تمام توانایی ها و پتانسیل ها بر اساس آنچه مکتوب می شود می سنجند و ملاک های ارزیابی روی آثار مکتوب اعمال می شود. کسانی که در نوشتن قوی تر هستند از آنچه دارند می توانند در زمان کمتری آثار بیشتری ارایه بدهند و از این طریق ارزش و اعتبار خود را بیشتر و مهمتر نشان دهند. بسیاری از ایده ها، طرح ها و توانایی ها و حتی واقعیت ها و حقایق فقط به خاطر ضعف در ارایه گم و بی اثر می شوند. برای مثال از نتایج یک آزمایش فنی و یا تحقیق اجتماعی، کسی که دست قلمش قوی تر باشد ممکن است در یک مدت زمان مشخص چندین گزارش و مقاله و حتی کتاب بنویسد اما کسی که چنین دستی به این قوت ندارد، ممکن است به زور تنها یک گزارش بنویسد. حال برای ارزیابی نهایی، با اینکه به لحاظ محتوا ( کارهایی که در آزمایش و یا تحقیق انجام شده) یکی است اما مورد اول ارزش و اهمیت بالاتری پیدا می کند گواینکه کار بزرگتری انجام شده است. نکته دیگر اینکه برای مورد اول این احتمال هم زیاد است که از همین بافته های جامع، یافته های جدیدی حاصل شود که از دید انجام دهندگان آن کار و حتی دیگران مورد مطالعه و توجه بیشتری قرار گیرد و نگاه ها را به این کار بیشتر جلب کند. به نظر من، یکی از علت های پیشرفت کشورهای انگلیسی زبان در همین نکته است. از آنجایی که کارهای علمی و فرهنگی در سطح بین المللی عموماً با زبان انگلیسی ارایه می شود، در این کشورها دانشجویان، اساتید و نویسندگان خیلی سریعتر و راحت تر هم به لحاظ کیفی و هم به لحاظ کمی ارایه های کتبی دقیق تر و گسترده تری ارایه می دهند. از این نظر شک ندارم که اگر زبان مادری و تحصیلی در کشور ما انگلیسی بود تعداد ارایه های بیشتری داشتیم و ارزش و جایگاه علمی ما در دنیا بهتر می شد.

    حدود 3 سال پیش، چند ماهی که از کار کردن روی یکی از پروژه های آزمایشگاهی اینجا گذشته بود، استادم از اینکه تا آن موقع مقاله ای را روی آن کار ارایه نکرده بودم ابراز ناخشنودی کرد. هر چند که تا آن موقع تمام گزارش های لازم را نوشته بودم اما به این فکر نمی کردم که گزارش های یک آزمایش و حتی جمع بندی آنها می تواند به صورت یک مقاله علمی در بیاید. تا آن موقع از اهمیت نوشتن و مکتوب کردن نتایج کار اطلاع داشتم اما تبدیل نوشته ها به مقاله و ارایه آن به مجامع علمی- آن هم در اوایل دوره تحصیلی- را چندان مهم نمی دانستم. به خاطر این 2 تصمیم گرفتم. یکی اینکه بیایم هر چه گزارش روی آن آزمایشات نوشته ام و برای خودم نگه داشته ام در قالب مقاله در بیاورم و به کنفرانس ها بفرستم. دوم آنکه به هر آنچه که غیر از درس (موضوعات اجتماعی و ...) فکر می کنم و یا در مورد آن با کسی صحبت می کنم و یا پیش خودم می نویسم را به صورت مطالبی منظم مکتوب و منتشر کنم. اکنون پس از 3 سال وقتی به این ارایه ها  (چه تخصصی ها و چه عمومی ها) نگاه می کنم و به پوشه های داده هایم نگاه می کنم مثل یک فرد دارا که  با دیدن پس اندازهای بانکی اش از داشتن هر میلیون تومان پول احساس دارایی کرده و سعی در ذخیره بیشتر می کند، من هم به ازای هر میلیون بایت داده هر چند که احساس دانایی نمی کنم اما مرا به ذخیره و تولید بیشتر علم و اطلاعات برمی انگیزد. امید که این انگیزش در همه جویندگان علم و آگاهی بیشتر و بیشتر شود.